سرگذشت حاجی بابای اصفهانی
سَرْگُذَشْتِ حاجیبابایِ اِصْفَهانی، داستانـی دربارۀ اوضاع اجتماعی ایران در دورۀ فتحعلی شاه قاجار (1212-1250 ق / 1797-1834 م) اثر جیمز جاستینین موریه.
این کتاب که در زبان فارسی با عنوان حاجیبابا شناخته میشود و مترجم آن میرزا حبیب اصفهانی است، احتمالاً معروفترین کتابی است که نویسندهای فرنگی دربارۀ ایران نوشته است. برخی بر این عقیدهاند که شاید بعد از ترجمۀ رباعیات خیام، به دست فیتز جرالد، هیچ کتابی به زبان انگلیسی به اندازۀ سرگذشت حاجیبابای اصفهانی، ایران و مردم آن را بر سر زبان اروپاییان نینداخته باشد (مینوی، 283). نویسنده در این کتاب، تصویری از نمونههای بارز گروههای مختلف جامعۀ ایران و آدابورسوم آنها در عهد فتحعلی شاه قاجار ارائه داده، و در ارائۀ این تصویر، زبانی هجوآمیز و آمیخته به طعن و ریشخند به کار برده است. شاید آنچه سبب برانگیختهشدن مخاطبان، بهویژه خوانندگان ایرانی شده، همین زبان صریح و بیملاحظۀ نویسنده باشد.
موریه در 15 اوت 1780 م / 14 شعبان 1194 ق، در خانوادهای اروپایی در ازمیر ترکیه به دنیا آمد (جانستن، 144؛ نیز نک : مینوی، همانجا؛ اقبال، 36). پدرش بازرگانی اهل سویس بود که به تابعیت بریتانیا درآمده بود. پدر موریه از پرتستانهای فرانسه بود که بهسبب تعصب مذهبی هموطنانش ناچار به ترک وطن شده بود (سری، 14)؛ او موریه را در پنجسالگی برای تحصیل به انگلستان فرستاد. پس از آن، موریه دوباره نزد پدرش که سرکنسول دولت بریتانیا شده بود، به استانبول برمیگردد (جانستن، همانجا). هارفرد جونز، نمایندۀ سیاسی انگلستان در بغداد، در سفری به استانبول با موریه آشنا میشود و در بازگشت به انگلستان، او را همراه خود میبرد. در همین زمان، دولت انگلستان هارفرد را با عنوان سر هارفرد جونز در مقام وزیرمختار و ایلچیِ ویژۀ انگلیس به ایران میفرستد و او جیمز موریۀ جوان را با سمت منشیِ مخصوص، همراه خود میآورد (سری، همانجا).
هیئت کنسولی انگلستان در اواخر سال 1808 م از کنارۀ خلیج فارس و از راه شیراز و اصفهان بهسوی تهران میآید و در فوریۀ 1809 وارد پایتخت میشود. در این زمان، ژنرال گاردان، سفیر و وزیرمختار ناپلئون نیز در تهران حضور داشته، و فتحعلی شاه مردد بوده است که با فرانسه متفق شود یا با انگلیس. منازعه و رقابت این دو سفیر با یکدیگر سبب میگردد که موریه در گفتار هفتادوششم سرگذشت حاجیبابای اصفهانی تفصیلی مضحک از شیوۀ استدلال آنها با دولت ایران بنویسد که بخشی از آن چنین است: «در دیوانخانۀ عباس میرزای نایبالسلطنه، پارهای چیزها نقل کردند. مهمترین آنها، رقابت سفیر فرانسه و انگلیس بود. غرض فرانسویان این [بود] که انگلیسیان را از ایران بیرون کنند. در باب تدابیر ایشان، روایتهای مختلف بود. همۀ ایرانیان در تعجب بودند که این پدرسوختگان چرا با اینهمه مخارج، اینهمه راه را آمده، در تهران به سر و مغز یکدیگر میزنند؟» (ص 350؛ مینوی، 290).
آشنایی موریه با ایران از همینجا آغاز میشود. پس از رفتن ژنرال گاردان از ایران، معاهدهای بین ایران و انگلیس منعقد میشود و مقرر میگردد از جانب ایران سفیری به انگلستان فرستاده شود که قرعه به نام میرزا ابوالحسن شیرازی زده میشود و ازآنپس، او ملقب به ایلچی میشود. هنگام عزیمت ایلچی به انگلستان، موریه هم با او همراه میشود. در ماه مۀ 1809، آنها از تهران به تبریز و ارزروم و سپس به ازمیر میروند و از آنجا با کشتی به راه خود ادامه میدهند، درحالیکه چند ایرانی دیگر نیز همراه آنها هستند. در این سفر دور و دراز است که موریه با اخلاق و رفتار ایرانیان از نزدیک آشنا میشود. یک سال بعد، موریه در سمت منشی سفیر جدید انگلستان، سر گور اوزلی، همراه با میرزا ابوالحسن ایلچی دوباره به ایران فرستاده میشود و اینبار با کشتی و از طریق آمریکا، اقیانوس کبیر و سپس اقیانوس هند به ایران میآید، و مجال پیدا میکند تا بار دیگر احوال و آداب زندگی ایرانیان را از نزدیک مشاهده کند (مینوی، 290- 291؛ یوسفی، 19).
شواهد بسیاری وجود دارد که نشان میدهد میرزا ابوالحسن شیرازی، الگوی شخصیتی است که در اواخر رمان حاجیبابا با نام میرزا فیروز وارد صحنه میشود: «همو که در مقام ایلچی ایران رهسپار انگلستان است و حاجی را بهعنوان منشی مخصوص خود همراه میبرد و روشن است که در دومین رمان حاجی، ماجراهای حاجیبابا در انگلیس، شیرینکاریهای میرزا ابوالحسن در انگلستان در سفر اولش، الهامبخش جیمز موریه در نگارش رمان دوم بوده است» (جانستن، 145). اسماعیل رائین نیز بر این عقیده است که شخصیت میرزا فیروز، که بهویژه در جلـد دوم رمان، یعنی حاجیبابا در لندن همۀ گفتوشنودها، حرکات و خلقیات میرزا ابوالحسن را تداعی میکند، از روی شخصیت او ساخته شده است (ص 117). این الگوبرداری فقط به یک شخصیت محدود نمیشود و چنانکه اشاره شد، بسیاری از شخصیتها، ازجمله شخصیت حاجیبابا را نیز در بر میگیرد. سرگذشت حاجیبابای اصفهانی و جلد دوم آن، حاجیبابا در لندن، را میتوان رمان مستند یا رمان خاطره نامید.
پس از بازگشت موریه به ایران، او بهعنوان شارژ دافر (کاردار) (انوری، ذیل واژه) انگلیس در ایران منصوب میشود؛ مأموریتی که 5 سال و چند ماه به درازا میکشد. در همین هنگام، عباس میرزا به صرافت میافتد که چند تن از جوانان مستعد ایرانی را برای تحصیل به انگلستان بفرستد؛ او از سالها پیش این رؤیا را در سر داشت. دو تن برای این سفر تحصیلی انتخاب میشوند: محمدکاظم پسر نقاشباشیِ عباس میرزا، و حاجیبابای افشار پسر یکی از صاحبمنصبان دارالسلطنه. قرار بر این میشود که محمدکاظم در رشتۀ نقاشی، و حاجیبابا در رشتۀ طبابت تحصیل کنند. عباس میرزا از سر هارفرد جونز که عازم انگلستان بوده است، میخواهد: «این دو نفر را به تحصیلی بگمار که از برای من و خودشان و مملکت مفید باشد و لازم نیست که تحصیلاتشان منحصر به این دو رشته باشد» (مینوی، 291). محمدکاظم که به مرض سل مبتلا بود، بعد از 18 ماه اقامت در لندن میمیرد و همانجا او را دفن میکنند (همو، 292) و حاجیبابای افشار بیش از 9 سال در انگلستان میماند و به تحصیل طب میپردازد (همو، 294). گروه دوم محصلان ایرانی باز هم به ابتکار عباس میرزا در 1815 م برای تحصیل علوم و صنایع راهی اروپا و انگلستان میشوند (همو، 293).
بسیاری بر این عقیدهاند که موریه عنوان رمان خود را از نام حاجیبابای افشار گرفته است. عباس اقبال یکی از علل این نامگذاری را کدورت و سوءظن حاجیبابای افشار نسبت به موریه میداند و عقیده دارد که موریه نام حاجیبابا را یا بهسبب جسارتها، بیادبیها و فحشهایی که از او میخورده، یا «شاید بهاینجهتکه اسم حاجیبابا از جهت ترکیب لغتی به نظر او مضحک میآمده، و یا به علت اخلالی که موریه در کار محصلین ایرانی میکرده، و ایشان، ازجمله حاجیبابای افشار به او مظنون بوده، و بین ایشان صفایی وجود نداشته، بر روی کتاب خود گذاشته» است (ص 47). پژوهشگری دیگر نوشته است: «چون اصفهانیان به زیرکی معروفاند، [موریه] افشار را به اصفهانی تغییر داده است» (جوادی، شم 1، ص 25).
موریه پیش از آنکه سرگذشت حاجیبابای اصفهانی را تألیف کند، شرح مسافرتها و مشاهدات خود در ایران را در سالهای 1812 و 1818 م منتشر میسازد. این کتاب دوجلدی و مفصل هنوز هم از منابع مهم تاریخ آن دوره به شمار میآید، زیرا «تصویری از خصوصیات ملی ایرانیان را به دست» میدهد (همو، شم 12، ص 1027). چنانکه نوشتهاند: «دقت موریه در توصیف وقایع، آگاهی او از نقاط ضعف و معایب ایرانیان، لحن شوخ و انشای روان او، آثار او را از سفرنامههای دیگر متمایز میسازد. نکتۀ جالبی که در دو سفرنامۀ موریه به چشم میخورد، تغییر عقیدۀ او نسبت به ایرانیان است. او در مسافرت اول میگوید: اختلافی که بین کمپانی هند شرقی و سر هارفرد جونز به وجود آمده بود، ما را در موقعیت بیاندازه خجلتآوری قرار داده بود که هیچچیز بهجز رفتار بسیار دوستانه و صمیمانۀ دربار ایران نمیتوانست ما را نجات دهد» (همانجا)، اما نظر موریه که در آغاز از «دوستی کامل» و «احساس راحتی» در میان ایرانیان سخن میراند، با گذشت زمان تغییر پیدا میکند و زمانی که مأموریتش در ایران به پایان میرسد، ابراز خوشحالی و شادمانی مینماید؛ زیرا به گفتۀ خودش: «مردمی را ترک میگوید که (بهغیراز معدودی) همه دروغگو هستند» (نک : همانجا).
جلد دوم سفرنامۀ موریه زمانی در انگلستان منتشر میشود که او دو سال پیش از آن ایران را ترک کرده بوده است. نسخههایی از این سفرنامه در همان روزگار به ایران میرسد و «بعضی از فصول آن را برای فتحعلی شاه ترجمه» میکنند و شاه به قدری غضبناک میشود که «دیگر محال بوده است با تعیین موریه به کاری در سفارت انگلیس موافقت کند» (مینوی، 294). درواقع، سفرنامۀ دوجلدی موریه را باید مقدمهای برای نگارش سرگذشت حاجیبابای اصفهانی به شمار آورد، بهویژه، جلد دومش را که در آن تلقی و برداشت موریه از جامعۀ ایران بیشتر بدبینانه و انتقادی است.
8 سال بعد از خروج موریه از ایران (مینوی، 295)، یعنی در 1824 م، سرگذشت حاجیبابای اصفهانی، بدون نام مؤلف، در لندن منتشر شد. موریه در پیشگفتار آن، در روایتی داستانمانند، شرح داده است که این اثر ترجمۀ انگلیسی از کتابی است که دوستـی ایرانـی ــ کـه در شرف مـرگ بـوده ــ در شهر توقـات از بـلاد ارمنستان عثمانی به او داده است. آن دوست حاجیبابا نام داشت که با سمت منشیگری نخستین وزیرمختار ایران در انگلستان میزیسته است. حاجیبابا محبت و لطف موریه را که با حضور بر بالینش و دادن دارویی معجزهآسا او را معالجه کرده بود، با اعطای هدیهای پاسخ داد و این هدیه تحریر سرگذشت خود حاجیبابا بوده است (جوادی، همانجا؛ اقبال، 48).
درواقع حاجیبابا نهفقط بهسبب اعتماد به نویسنده، بلکه به جهت ترس از گرفتارشدن به غضب شاه، سرگذشت مکتوب خود را به موریه اعطا میکند و میگوید: «من به ایران میروم. از التفات شاه خاطرجمع نیستم. اگر مرا معزول سازند و در میانۀ نوشتهجات من این کتاب ببینند، شاید بهجهت راستی و درستیای که در مضامین و مطالب او ست، خاصه در آنچه متعلق به انگلیسیها است، موجب خانهخرابیِ من شود» (موریه، سرگذشت ... ، 12). با این تمهید، موریه تأکید میکند که موضوع کتاب او همان تألیف حاجیبابا ست و او فقط «دیباچۀ» آن را نوشته است. البته، حاجیبابا برای آنکه متن «به طرز اروپاییان مطابق باشد و به مذاق ایشان موافق افتد»، حشو و زوائد آن را حذف کرده است (همانجا).
از همین دیباچه میتوان به چگونگی نظام مناسبات سیاسی و فرهنگی حاکم بر جامعۀ ایران در دورۀ زمامداری قاجاریان و نیز به مفهوم دیرین و دیرپای هراس از قدرت و وحشت جنونآمیز از کتاب و آگاهی پی برد. اما این دیباچه، بیش از هر چیز، بحثها و مناقشاتی را در میان اهل قلم ایران پیش کشید که تا چندین سال ادامه داشت. یکی از این بحثها به مسئلۀ هویت نویسنده و مترجم کتاب مربوط میشود؛ پرسش نخستین این بود که نویسندۀ حاجیبابا چه کسی است؟ یا بهعبارتدیگر، آیا کتاب سرگذشت حاجیبابای اصفهانی تألیف است یا ترجمه؟
مجتبى مینوی در اینکه موریه نویسندۀ حاجیبابا باشد، اظهار تردید میکند و مینویسد: «جیمز موریه به تصدیق هموطن و رئیس مافوق خود او [سر هارفرد جونز] اولاً بسیار بدتلفظ بوده، و در محاورات عادی از ادای مقصود خود عاجز بوده، و ثانیاً مطالبی از احوال ایران نقل کرده است که مبتنیبر نفهمیدن حقیقت و از روی کماطلاعی بوده است» (ص 296). مینوی در ادامه، دربارۀ مضمون دو جلد سفرنامۀ موریه، به آگاهی بسیار او از محتویات «کتاب مقدس عیسویان» و مقابلۀ محتوای آن با «عادات و آداب امروزی ایرانیان و سایر ملل مشرقزمین» اشاره میکند و مینویسد: «در ترجمۀ عبارات و جُمَل فارسی، غلطهای مضحک میکند و با معرفت ناقصی که در ادبیات فارسی کسب کرده بوده است، دائم لغتسازی عامیانه میکند و میخواهد اشتقاق کلمات و وجه تسمیۀ اماکن را بسازد، و حتى در انتهای دومین سفرنامۀ خویش لا اِلٰه اِلا اللّٰه را بهصورت غلط Allah Allah il Allah نقل کرده است. در همین جلد دوم سفرنامۀ خود، در ترجمۀ عبارت مربوط به مزایای میرزا ابوالحسن خان ایلچی غلط صریحی مرتکب شده است» (ص 296).
مینوی ادامه میدهد: «آیا میتوان تصور کرد چنین کسی سرگذشت حاجیبابای اصفهانی را نوشته باشد؟ یا باید قبول کرد که یک نفر ایرانی چنان سرگذشتی نوشته بوده، و جیمز موریه ... آن را به همراهی ایرانیان مقیم لندن و از روی دو فرهنگ فارسی به انگلیسی که به طبع رسیده بوده، ترجمه کرده است؟» (همانجا). سعید نفیسی نیز کمابیش همین عقیده را ابراز میکند و احتمال فارسی بودن اصل کتاب و ترجمۀ آن از سوی موریه به انگلیسی را منتفی نمیداند (ص 571). اما محیط طباطبایی برای اثبات نظر خود درباب ایرانی بودن اصل کتاب، اینگونه میآورد: «انشای فارسی روان و ساده و فصیح و بلیغ [ترجمۀ] سرگذشت حاجیبابای اصفهانی است که در بعضی موارد حتى با روح زبان و بیان انگلیسی درست تطبیق نمیکند و سهولت تعبیر و قدرت انسجام عبارات تا درجهای است که اسلوب ادبی ترجمه را مافوق اسلوب ادبی متن انگلیسی، پیش آشنایان به هر دو زبان جلوه میدهد» (ص 13).
مینوی به الفاظ و عباراتی اشاره میکند که موریه در فهم و ترجمۀ آنها دچار سهو و خطای آشکار بوده، ازجمله «پدرسگ» که موریه آن را با ترجمۀ تحتاللفظی «پدرِ سگ» ثبت کرده است، و مینویسد: «جهل موریه به زبان فارسی و عجز او از اینکه با طبقات مردم ایران مکالمه و محاوره کرده، [تا] از آداب و اخلاق و عقاید ایشان مطلع گردد، ما را وامیدارد که اقلاً احتمال این را بدهیم که واقعاً یکی از ایرانیانی که با زبان و ادبیات اروپا آشنا شده بودهاند و به سبک رماننویسی و سرگذشتنویسی قصهوار فرنگیها واقف بودهاند، کتابی به فارسی نوشته بوده، و نسخۀ آن را به جیمز موریه داده بوده است. حالا، اینکه واقعاً در توقات بوده یا جای دیگر، و این شخص از همراهان میرزا ابوالحسن خان ایلچی بوده یا نبوده، و یا اینکه واقعاً اسمش حاجیبابا بوده یا نه، جزئیاتی است که لازم نیست با اصل واقع مطابق باشد» (ص 297).
این تردید و مناقشه که سالهای دراز میان اهل قلم و محققان ایرانی ادامه داشته است، نشان میدهد که سرگذشت حاجیبابای اصفهانی متنی با کیفیت و خصوصیات آشکار ایرانی، و نمایندۀ رفتار و سلوک و رسوم طبقات و اقشار گوناگون جامعۀ ایران، بهویژه مردم کوچه و بازار است. درواقع، وسعت اطلاعات و معلومات نویسنده از جزئیات افکار، عادات و باورهای ایرانیان سبب تداوم این بحث دور و دراز شده است. محمدعلی جمالزاده که بیش از هر نویسنده و محقق ایرانی دیگر دربارۀ سرگذشت حاجیبابای اصفهانی جستوجو کرده، قلم زده، و متن ویراستهای از کتاب را هم به چاپ رسانده است، در کتاب هزاربیشۀ خود دو قطعۀ کمابیش مشابه از سفرنامۀ موریه و کتاب حاجیبابا را نقل کرده، و نتیجه گرفته است که مؤلف سرگذشت حاجیبابای اصفهانی خود جیمز موریه است و این احتمال را هم منتفی ندانسته که موریه متن فارسی حاوی چنین سرگذشتی را در دست داشته، و به ترجمۀ آن پرداخته است (1 / 86- 88، 242-245).
تردیدی وجود ندارد که موریه کتاب هزارویکشب را خوانده، چنانکه خود او در دیباچۀ سرگذشت حاجیبابای اصفهانی اشاره کرده است: هزارویکشب در میان عادات و رسوم مشرقیان و بهطریقاولى ایرانیان، بهترین کتابها ست؛ زیرا «مؤلفش خود از اهل مشرقزمین است» (ص 4). درواقع، هزارویکشب نهتنها منبع الهام از حیث داشتن تصوری راستین از آداب مشرقیان، بلکه مأخذی قابل اطمینان از حیث بیان اعتقادات عمومی و اساسی مردم مشرقزمین برای موریه است (همانجا). سرمشق دیگر موریه، بهطوریکه باز در همان دیباچه به آن اشاره کرده، کتاب ژیل بلاس نوشتۀ آلن لوساژ (1668-1747 م) فرانسوی است که «آینۀ احوال حقیقی فرنگان است» (همانجا). ازهمینرو، سر والتر اسکات، رماننویس معروف اسکاتلندی، سرگذشت حاجیبابای اصفهانی را «یکی از قطعات زیبای ادبیات پرماجرای عامه» دانسته، و آن را با داستان ژیل بلاس در یک ردیف قرار داده است (آرینپور، 1 / 397). برخی دیگر نیز موریه را متأثر از کتاب آناستاسیوس یا خاطرات یک یونانی در اواخر قرن هجدهم نوشتۀ تامس هوپ میدانند که 5 سال پیش از کتاب حاجیبابا، یعنی در 1819 م منتشر شده بوده است. آناستاسیوس نیز مانند قهرمان رمان ژیل بلاس و سرگذشت حاجیبابای اصفهانی، شخصیتی رند و قلاش دارد؛ او اگرچه در اصل یونانی و مسیحی است، اما تظاهر به مسلمان بودن میکند و سرگردانی و ماجراهای او در قلمرو وسیع امپراتوری عثمانی، درحقیقت نقدی بر اخلاق، عادات و شیوۀ زندگی شرقیان است (جوادی، شم 12، ص 1028).
اما شباهت میان دو داستان حاجیبابا و ژیل بلاس بسیار نظرگیر است. «همانطورکه موریه خودش میگوید، طرحریزی داستان او به تقلید از ژیل بلاس بوده است. سرگذشت پرماجرای حاجیبابا، عهدهدار شدن شغلهای متعدد، خدمت کردن او برای اربابان متعدد، برخاستن او از خانوادهای فقیر و رسیدن به مقامات مهم، انسان را به یاد ماجراهای ژیل بلاس میاندازد. در هر دو کتاب، اشخاص به نقل سرگذشتهایی میپردازند که مربوط به رشتۀ حوادث داستان اصلی نیست. لوساژ نیز مثل موریه به وحدت موضوع رمان خویش اهمیت زیادی نمیدهد و بیشتر به توصیف انتقادآمیزی از رفتار و عادات قهرمانان خود میپردازد» (همان، 1029).
شباهت دیگر حاجیبابا با ژیل بلاس در برخاستن آنها از اعماق جامعه است؛ هر دوی آنها در آغاز ماجراهای خود، به دست دزدان و راهزنان گرفتار میشوند و به حکم اجبار در اعمال آنها شرکت میجویند و به دام محکمه میافتند؛ ژیل بلاس گرفتار قاضی اسپانیولی، و حاجیبابا اسیر حاکم مشهد میشود؛ اما بهرغم شباهتهای بسیار، در فرجام کار آنها تفاوتی آشکار به چشم میخورد (همانجا). از طرفی، حاجیبابا درست برعکس آناستاسیوس که احساساتی، اندوهگین و درونگرا ست، رندی بیعار، بدون احساس ندامت و بیوجدان است (همان، 1030).
برای خوانندۀ امروزی، سرگذشت حاجیبابای اصفهانی از دو لحاظ جالب توجه است: یکی بهجهت توصیف فضای اجتماعی ایران در دورۀ فتحعلی شاه قاجار، و دیگر، بهجهت نگاه انتقادی و طنز نویسنده. موریه توجهی ویژه به نشاندادن عادات و ویژگیهای شخصیتهای اصلی داستان خود دارد و بر توصیف مناظر شهرها و چشماندازهای طبیعت نیز تأکید بسیار میورزد. تصویری که او از ایران در میانۀ دورۀ قاجار به دست میدهد از سفرنامههای آن زمان، زندهتر و گیراتر است (همانجا)؛ برای نمونه، آنچه او از دلاک (ص 18) و سقا (ص 54-55) و قلیانفروش (ص 58، 60، 72) و درویش (ص 61، 247- 249) و میرغضب (ص 198- 199) و محرر و تاجر و منشی سفارت (ص 253-256، 259، 273) و عملههای مُتعهخانه (ص 261-264) وصف میکند، تقریباً در هیچ متن دیگری یافت نمیشود.
در این کتاب، فتحعلی شاه، آن پادشاه «درباطن صوفی و اهل حال، و درظاهر متشرع و اهل قال»، با طمع، خست، تجملدوستی، میل شدید به گسترش حرمسرا و شهوتپرستی، تمایل دیوانهوار به تملق درباریان و چاکران، و رعایت احتیاط نسبت به علما نشان داده شده است؛ همچنین، وزیر اعظم (میرزا شفیع) با اخلاق پست و ریاکارانه، و سفیر فرانسه (ژنرال گاردان، فرستادۀ ناپلئون)، میرزا احمق (میرزا احمد، حکیمباشی شاه)، ملکالشعرا (فتحعلیخان صبای کاشانی) و میرزا فیروز (میرزا ابوالحسن خان ایلچی)، همه با بداهت و سبکروحی وصف شدهاند. تفصیل پیادهرفتن شاه به قم و برپاکردن اردوی تابستانی او در چمن سلطانیه و جریان تشریفات سلام عید نوروز، نقل معرکهگیری درویشان و قصهگویان، نحوۀ مداخله و رشوهگیری بزرگان و صاحبمنصبان، و دیگر جنبههای زندگی گروههای مختلف مردم ایران در مطاوی داستان، بهتناسب آمده است. همچنین، آنچه دربارۀ طب مردمی و اصطلاحات مربوط به آن، اسلحههای رایج زمان، انواع غذاهای محلی ایرانی، لوازم آشپزخانه، پوشاک سپاهیان و سواران و اهل علم، کالاهای شهرهای مختلف و بازارهای مناسب آنها در خلال صفحات سرگذشت حاجیبابای اصفهانی (نک : سراسر کتاب) آمده، این کتاب را از آثار مشابه خود متمایز کرده است.
اما آنچه از آدابورسوم گوناگون در سراسر این کتاب نقل شده، گاه جنبۀ عمومی و سراسری دارد و گاه مربوط به گروه یا دستهای خاص از اجتماع است؛ گاه نیز تفکیک وجه عمومی یا خاصبودن این آدابورسوم بهسهولت امکانپذیر نیست؛ برای نمونه، رسم بستنشستن (ص 220-223)، کفنودفن و عزاداری و گریه و شیون زنان در مراسم عزا (ص 120، 244، 245، 258)، شیءالله طلبیدن قصهگویان (ص 51، 386)، تعیین ساعات سعد و نحس برای امور گوناگون (ص 70)، گریزاندن غول با گشودن بند تنبان (ص 176)، دعای گشایش بخت دختران، دعای عقداللسان شوهران، حرز تیغبندی پهلوانان (ص 59)، رسم نقارهزدن و اذان شام و صدای طبل در شبها و آواز کشیکچیان و پاسبانان (ص 119-120).
در چاپهای دوم و سوم، مقدمهای به امضای مبهم «سیاح ایران» اضافه شده بود که درواقع متن نامهای از سوی سیاح یا زائر ایران به کشیش سفارت سوئد در استانبول بوده، و در بخشی از آن چنین آمده است: «میگفتید که هنوز هیچ سیاحی در باب عادات و رسوم اهل مشرق چیزی ننوشته است و کیفیت آن چنان ننگاشته که مفید فایدهای به حال من باشد و درحقیقت، سیاحان عموماً در سفرنامههای خود التزام دعویهای بی بینه و دلیل کردهاند» (ص 3). سیاح در پاسخ به کشیش اینگونه مینویسد: «آری، اگر یکی از اهل مشرق در ترسّل و تکلّم به سلیقۀ فرنگیان مألوف و مأنوس گردد و سرگذشت زندگانی خود را ــ جُزئی و کلی، از فاتحۀ تربیت تا خاتمۀ عمر ــ بتواند به طرز فرنگیان بنویسد، آنوقت جای امید آن هست که دامن مقصود ما به چنگ آید» (ص 5). سپس ماجرای ملاقات با حاجیبابای بیمار در شهر توقات را نقل میکند.
به گفتۀ جمالزاده، پژوهشگران غربی حاجیبابا را یکی از 4 کتابی دانستهاند که در نشاندادن و توصیف اخلاق و رسوم و عادات ملل و اقوام هنوز در دنیای ادب بینظیر به شمار میآیند؛ ازاینرو، این کتاب پس از تورات و هزارویکشب و ژیل بلاس قرار میگیرد («حاجیبابا ... »، 253). ژوزف گوبینو (1816-1882 م)، وزیرمختار فرانسه در ایران که آثاری در زمینۀ فرهنگ و تاریخ ایران نوشته است (دائرةالمعارف ... ، ذیل گوبینو)، در بیان مقام این اثر صراحت بیشتری در کار آورده، و نوشته است که سرگذشت حاجیبابای اصفهانی بهترین کتابی است که دربارۀ اخلاق و رفتار یک ملت آسیایی نوشته شده است (نک : جمالزاده، همان، 254).
اما همۀ دیدگاهها دربارۀ این کتاب کاملاً تأییدآمیز نیست؛ برای نمونه، سر هارفرد جونز در مقدمۀ گزارش مفصل مأموریت خود در ایران به دولت متبوعش نوشته است: «شخص ممکن است از خواندن بعضی صفحات کتاب حاجیبابا تبسمی بر لبانش نقش بندد، اما چنین ارزیابی راجع به شناخت صفات و خصال و خلقوخوی ایرانیان از روی حاجیبابا همانقدر نادرست و غیرمنصفانه است که صفات و خلقیات اسپانیاییها از روی گفتار و کردار دن رافائل یا وردست آتشپارۀ او، آمبروز دولامِلا [در کتاب ژیل بلاس] داوری شود» (کرزن، 1 / 716).
درواقع، بیشترین انتقادها بلافاصله پس از انتشار ترجمۀ سرگذشت حاجیبابای اصفهانی به زبان فارسی از سوی ایرانیان متوجه جیمز موریه و کتاب او میشود. ترجمۀ کتاب حدود 80 سال پس از انتشار چاپ نخست آن، یعنی در 1303 ق، در استانبول صورت میگیرد. پیش از انتشار چاپ سنگی ترجمۀ میرزا حبیب از حاجیبابا، چند نسخۀ دستنوشت آن به ایران میرسد و میان اهل فرهنگ و سیاست دستبهدست میگردد. «ضعف تربیت و سوابق و ناشایستگی» درباریان، «بیخبری آنان از اوضاع دنیای متمدن و تصورات خامشان دربارۀ ممالک دیگر»، «عیوب حکومت» و «مأموران ناصالح و سودجو و نظام فاسد اداری»، رایجترین عباراتی بود که هر خوانندهای در هر بخش از کتاب میتوانست ببیند (یوسفی، 35-36).
در پیشگفتار کتاب دوم، یعنی حاجیبابا در لندن، متن نامۀ اعتراضآمیزی چاپ شده، که نویسنده ادعا کرده از یکی از بزرگان صاحبمقام ایران دریافت کرده است (موریه، حاجیبابا ... ، 1 / «ب» ـ «د»). این نامه، خواه واقعی باشد و خواه محصول تخیل موریه، حکایت از وجود اعتراضاتی دارد که در ایران نسبت به کتاب حاجیبابا وجود داشته است. در بخشی از ترجمۀ این نامه که در کتاب چاپ شده، چنین آمده است: «دوست عزیزم! من از شما رنجیدهام، و این رنجش بدون سبب نیست. برای چه حاجیبابا را نوشتهاید، آقا، قبلۀ عالم خیلی عصبانی، آقا؟ من برایشان قسم خورد شما هیچوقت دروغ ننوشت. ولی ایشان فرمودند: چرا نوشت؟ همه از دست شما خیلی عصبانی، آقا. کتاب خیلی بدی است، آقا. تماماً دروغ، آقا. چه کسی این دروغها به شما گفت، آقا؟ برای چه شما با من صحبت نکرد؟ افتضاح است، آقا. شاید مردم ایران خیلی بد، ولی به شما که همه خوبی کرد، آقا. برای چه شما به ایشان ناسزا گفت؟ من خیلی عصبانی». تاریخ و مکان نامه را هم تهران، 21 مۀ 1826 م / 13 شوال 1241 ق قید کرده است (همانجا؛ نیز نک : جانستن، 145-146).
موریه ادعا کرده نامهای را که به انگلیسی بچهگانه و شکستهبسته نوشته شده، میرزا فیروز یا همان میرزا ابوالحسن ایلچی برایش فرستاده است. آنگاه، موریه که مدعی شده این نامه مشوق او در نوشتن جلد دوم حاجیبابا بوده است، با همان سیاق بچهگانه و شکستهبسته به او پاسخ داده، که ترجمۀ آن چنین است: «اما راجع به حاجیبابا، آقا چرا پیش از آنکه آن را بخوانید، چنین مکتوبی به من نوشتید؟ ... تو میگویی سرگذشت حاجیبابا دروغ است، الف لیلة و لیلة هم تماماً دروغ است. تمام کتب افسانههای فارسی دروغاند؛ اما هیچکس به مؤلف آنها خشمگین نیست ... میگویی که ایرانیان با من خیلی خوب بودهاند؛ شاید ازآنروی میگویی که نه مرا کشتهاند و نه مسلمانم کردهاند. خیلی خوب، اگر خوبی این است، بسیار متشکرم» (حاجیبابا، 1 / «ه »).
چنانکه اشاره شد، در صحت یا جعلیبودن این نامهها حدس و گمان بسیار است. ادوارد براون هنگام تجدید چاپ کتاب ماجراهای حاجیبابا در لندن که در 1947 م به همت او در لندن منتشر شد، در مقدمۀ خود بر کتاب نوشته است: «نامهای که ظاهراً از طرف ابوالحسن خان به موریه نوشته شده، مجعول است. به این معنی که موریه خودش آن را از زبان ایلچی ایران درست کرده، و سپس به نامهای مجعول جواب داده است» (نک : رائین، 120). حسن جوادی نیز اشاره کرده است که قبل از انتشار حاجیبابا، موریه با ابوالحسن ایلچی مکاتبه داشته، و تمام نامههای موریه به او و به دیگر مأموران ایرانی به زبان فارسی بوده است (شم 1، ص 23). همو به نقل از سیاح دیگری به نام سرهنگ استوارت مینویسد: «در میان ایرانیانی که به ملاقات ما آمدند، میرزا بابا حکیمباشی بود. مردی متشخص و موقر که در لندن تحصیل کرده، و انگلیسی را بهخوبی حرف میزند. او از اینکه آقای موریه اسم او را برای کتاب خود گذاشته، بیاندازه خشمگین است» (همان، 24، 25).
بههرروی، سرگذشت حاجیبابای اصفهانی، قطع نظر از اینکه آن را قصه یا داستان و یا شرححالی مستند و یا ترکیبی از این دو بدانیم، متنی است با رنگ انتقادی تند که معایب و مفاسد ایرانیان را بیش از محاسن و مفاخر آنها وصف، و گاه مؤکد کرده است. اما اهمیت این اثر، نه در برشمردن خطاها و عیوب جامعۀ ایرانی بهطور خاص، و جامعۀ شرقی بهطور عام، بلکه در روایت داستانواری است که از زندگانی اشخاص متفاوت جامعه به دست میدهد؛ کسانی که هویتشان را از کردار و گفتارشان میتوان دریافت، نه از توصیفاتی که نویسنده دربارهشان ارائه میدهد. در بسیاری از فصلهای کتاب، خواننده حضور نویسنده را احساس نمیکند و بهطور مستقیم، در جریان داستان قرار میگیرد، آنسان که دارد ماجرایی را در حین وقوع تجربه میکند. شاید درستترین رویکرد هنگام خواندن سرگذشت حاجیبابای اصفهانی این باشد که ما آن را نه بهعنوان اثری یکدست از یک دیپلمات یا سفرنامهنویس، بلکه باید بهمثابۀ یک رمان یا افسانه در نظر بگیریم؛ همانگونه که نویسنده از ما انتظار دارد.
مآخذ
آرینپور، یحیى، از صبا تا نیما، تهران، 1351 ش؛ اقبال، عباس، «کتاب حاجیبابا و داستان نخستین محصلین ایرانی در فرنگ»، مجلۀ یادگار، تهران، 1323 ش، س 1، شم 5؛ انوری، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، تهران، 1381 ش؛ جانستن، ه . ب. مکنزی، «حاجیبابا و میرزا ابوالحسن خان ـ یک معما»، ترجمۀ کریم امامی، نامۀ فرهنگستان، تهران، 1374 ش، س 1، شم 4؛ جمالزاده، محمدعلی، «حاجیبابای اصفهانی»، مجلۀ آینده، تهران، 1362 ش، س 9، شم 3-4؛ همو، هزاربیشه، تهران، 1326 ش؛ جوادی، حسن، «بحثی دربارۀ سرگذشت حاجیبابای اصفهانی»، وحید، تهران، 1345 ش، س 3، شم 12، س 4، شم 1؛ دایرةالمعارف فارسی؛ رائین، اسماعیل، میرزا ابوالحسن خان ایلچی، تهران، 1357 ش؛ سری، ابوالقاسم، مقدمه بر سفرنامۀ جیمز موریه (سفر یکم)، ترجمۀ همو، تهران، 1386 ش؛ کرزن، جرج، «کرزن، موریه و حاجیبابا»، ترجمۀ مجتبى کمرهای، ارجنامۀ ایرج، به کوشش محسن باقرزاده، تهران، 1377 ش؛ محیط طباطبایی، محمد، «نویسندۀ اصلی سرگذشت حاجیبابا»، مجلۀ تهران مصور، تهران، 1340 ش، شم 950؛ موریه، جیمز، سرگذشت حاجیبابای اصفهانی، ترجمۀ میرزا حبیب اصفهانی، تهران، 1379 ش؛ همو، حاجیبابا در لندن، ترجمۀ اسدالله طاهری، تهران، 1321 ش؛ مینوی، مجتبى، پانزده گفتار، تهران، 1346 ش؛ نفیسی، سعید، «نویسنده و مترجم داستان حاجیبابا»، مجلۀ جهان نو، تهران، 1327 ش، س 3، شم 2؛ یوسفی، غلامحسین، یادداشتها (مجموعه مقالات)، تهران، 1370 ش.